آمدم تا مست و مدهوشت كنم... اما نشد!
عاشقانه تكيه بر دوشت كنم... اما نشد!
آمدم تا از سر دلتنگي ام
گريه تلخي در آغوشت كنم... اما نشد!
نازنينم ياد تو هرگز نرفت از خاطرم
سعي كردم كه فراموشت كنم... اما نشد!
آمدم تا مست و مدهوشت كنم... اما نشد!
عاشقانه تكيه بر دوشت كنم... اما نشد!
آمدم تا از سر دلتنگي ام
گريه تلخي در آغوشت كنم... اما نشد!
نازنينم ياد تو هرگز نرفت از خاطرم
سعي كردم كه فراموشت كنم... اما نشد!
خووووب، نزديڪ ولـــــنتاين شـــــد...
يادتونه دم محـرم هي ميگفتين پول هيئتارو خرج فقرا کنين؟؟؟
يادتونه ميگفتين پول نذري ها رو بجاش براي بچه فقيرا مرغ و گوشت بخرين؟؟؟
حال نوبت توئه بچه سوسول، تويي که دم محرم اين حرفارو ميزدي، حالا تو چرا پول عروسکا و کافي شاپا و شکلاتاتو خرج فقرا نميکني!؟
تو چرا نميري جاي عروسک مرغ بخري بدي دم خونه فقرا؟؟؟
تو دختر خانوم، تو چرا پول کادوت رو نميري يه دست لباس بخري براي بچه فقير ها؟؟؟
يا چرا اصلا پول کافي شاپ ها و رستورانايي که ميخوااين برين رو غذا نميخربد و نميديد به فقرا؟؟؟
ديدين؟؟؟ هيچ کدومتون عرضه همچين کاري ندارين.... يني دلش رو ندارين که از دوس دختر يا دوس پسرتون که ميدونين دو روز ديگه ولتون ميکنه بگذرين....
اون وقت توقع دارين ما از امام حسينمون بگذريم؟
از هيئتامون بگذريم؟؟؟
از کسي بگذريم که آبرو و اعتبارمون رو مديونشيم؟؟؟
نه.... اين خبراش نيست....
حالا بفهميد که هرچيزي جايگاه خودش رو داره...
کمک کردن به فقرا جاي خودش، هيئت امام حسين جاي خودش....
تازه خبر ندارین همون پول هییت ها هم بیشترشو فقرا میدن اون پولدارا دنبال بساط گناه خودشونن .کپی لازم.
به خدا گفتم: از بازي آدمهايت خسته شده ام! چرا مرا از خاک آفریدی؟ چرا از آتش نيستم !؟
تا هرکه قصد داشت بامن بازی کند، او را بسوزانم !
خدا گفت: تو را از خاک آفريدم
تا بسازي ! . . . نه بسوزاني !
تو را از خاک، از عنصري برتر ساختم . . . تا با آب گـِل شوي و زندگي ببخشي . . . از خاک آفریدم تا اگر آتشت زنند ! . . . بازهم زندگي کني و پخته تر شوي . . . باخاک ساختمت تا همراه باد برقصي . . . تا اگر هزار بار تو را بازی دادند، تو برخيزي ! . . . سر برآوري ! . . .
در قلبت دانهٔ عشق بکاري ! . . .
و رشد دهي و از ميوهٔ شيرينش زندگی را دگرگون سازی ! . . .
پس به خاک بودنت ببال . . .
و من هیچ نداشتم تا بگویم.
خداوكيلي اگه +١٨بود تاه تهش ميخوندي ولي خواهش ميكنم بخون
از پيام ها نيس ك ميگه برا ده نفر بفرس عشقيه دلت لرزيد بفرست
واقعا به ١٠٠ تا داستان مي ارزه....
نخوني از دستت رفته...
روزی پیغمبر خدا حضرت محمد(ص) از یه قبرستانی داشت عبور،،، میکرد یه وقت دید از داخلو یکی از قبرها صدای نعره ای میامد امد بالای سر قبر پاش رو محکم زد رو زمین و فرمودند:ای بنده ی خدا پاشو وایسا.
قبر شکافته شد یه جوانی از تو قبر اومد بیرون
از تمام بدن این جوان آتش میزد بیرون،
رسول خدا فرمودند:ای جوان تواز امت کدام پیامبری که اینقدر عذاب میکشی؟
عرض کرد یا رسوالله از امت شما
پیامبر خیلی دلش به حال جوان سوخت
پیامبر فرمود:تارک الصلات بودی؟
جوان گفت:نه یارسولله من پنج وعده نمازم رو به شما اقتدا میکردم
پیامبر:روزه نگرفتی؟
جوان: یارسولله نه فقط رمضان بلکه رجب و شعبان و رمضان رو هم روزه میگرفتم.
پیامبر فرمودند:ای جوان حج نرفتی؟
گفت:مستطیع نشدم
پیامبر فرمود:جهاد نکردی؟
جوان گفت:چرا جانباز یکی از جنگ ها هستم
پیامبر اکرم سرشو بالا گرفت و فرمود:خدایا من نمیتونم عذاب کشیدن امتم را ببینم به من بگو این جوان چرا ایقدر عذاب میکشه،،،؟
خطاب رسید یا رسوالله حقت سلام میرساند و میفرماید این جوان آق مادر شده تا مادرش رضایت نده عذاب همینه.
پیامبر به سلمان، ابوذر و مقداد مفرماید برید مادر این جوان رو پیدا کنید.
رفتند مادرشو پیدا کردند.یه پیرزن ضعیف و رنجور ومریض احوال بودند.
رسول خدا باز امر کرد قبر شکافته شد جوان از قبر امد بیرون.
پیامبر فرمودند:مادر ببین پسرت چطور داره عذاب میکشه.بیا از سر تقصیر پسرت بگذر و حلالش کن.
مادر جوان:سرشو بالا گرفت و گفت:ای خدا اگر حق مادری بر گردن این پسر دارم لحظه ب لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن!!!
تمام بدن این جوان آتش گرفت
رسول خدا فرمودند:آخه زن این بچه مگه در حق تو چه بدی کرده ک تو لحظه ب لحظه داری نفرینش میکنی؟
عرض کرد یا رسولله من با زنش یه روز تو خونه مشاجره کردم، دعوامون شد،از راه رسید از من نپرسید همینجوری منو هل داد تو تنور آتش سینه ام سوخت،موهام سوخت، قسمتی از بدنم سوخت، زن ها منو از تو آتش کشیدن بیرون لباسهام رو عوض کردند.
همون سینه سوختمو دردست گرفتم در حق پسرم نفرین کردم سه روز بعد مرد.
رسول خدا فرمودند:ای زن میدونی که من پیغمبر رحمتم به خاطر من بیا از تقصیر جوانت بگذر.
سرشو بالا گرفت و گفت:ای خدا به حق این پیغمیر رحمتت قسم میدهم ک لحظه ب لحظه عذابو ب پسرم زیاد کن ک کم نکن!!!
رسول خدا به سلمان فرمودند:سلمان برو به فاطمه ام بگو تنها نه علی هم بیاره، حسن و حسین رو هم بیاره.
سلمان رفت درخانه به فاطمه(س) گفت:پیامبر پیغام داده سریع بیایید.
مادر ما زهرا(س) آمد، علی(ع) ،حسن(ع) و حسین(ع) هم اومدند.
اول مادر ما حضرت زهرا(س) رفت جلو فرمودند:ای زن میدانی من فاطمه حبیبه ی خدا هستم
گفت:آره
فرمود:ای زن به خاطر من فاطمه بیا از سر تقصیر جوانت بگذر.
زن سرشو گرفت بالا صدا زد:خدایا به حق حبیبه ات فاطمه قسم میدهم لحظه ب لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن.
دوباره آتش از بدن جوان زد بیرون.
این بار امیرالمومنین علی(ع) رفت جلو و فرمودند:ای زن به خاطر من بیا از سر تقصیر پسرت بگذر.
زن گفت:خدایا به حق علی(ع) قسم میدم لحظه ب لحظه عذاب پسرم را زیاد کن..........
نوبت رسید به اقامون امام حسن(ع).اومد جلو وفرمودند:ای زن بخاطر من بیا از سر تقصیر پسرت بگذر.
زن گفت:خدایا به این غریب مظلوم تورو قسم میدم لحظه به لحظه عذاب پسرمو زیاد کن و کم نکن.
نوبت رسید به آقای ما حسین(ع)
اومد مقابل این زن ایستاد،ایشان خردسال بود چون دامن زن رو گرفته بود و سرشو گرفته بود بالا و فرمودند:ای زن به خاطر من بیا از سر تقصیر جوانت بگذر.
زن سرشو گرفت بالا یهو دیدند رنگ از رخسار این زن پرید به دست وپای حسین(ع) افتاد و عرض کرد:خدایا پسرمو به حسین بخشیده ام.
پیغمبر خدا(ص)فرمودند: که ای زن چی شد؟ من،فاطمه ،علی،حسن خواستیم قبول نکردی چی شد که حسین؟
عرض کرد:یا رسوالله سرمو گرفتم بالا در حق جوانم نفرین بکنم دیدم فرشتگان در آسمان میگن ای زن مبادا دل حسین رو بشکنی،،،،،
ميخوام حداقل 1000 نفر ب امام حسين سلام بدن اول خودمم شروع میکنم
اسَــــلامُ عَلَیـــــکَ یـــــا ابـــاعَـــبْــــدِالـــــلّـــــــه
وَ عًلی اَرواح الّتـــــی حَــــلَــــت بِـــفـــنـــــائــــک
عَــــلَـــیکَ مّنـــــی ســـــــّلامُ الـــــلّـــــه ابــــــــداً
مــــا بَــــقــــیــــتُ وَ بَــــقـــیَ اَلَــــیـــــلِ وَ الــــنــَـهــار
وَ لا جَـــــعَــــلَ الـــــلّـــــهَ آخِــــرَ اَلـعَـهـــدِ منی لـــزیـــارَتکُم
اَســـــلامُ عَلی الـــــحُــسـَــــیـــن وَعَلی عـَلـی بـن الـــــحُـــسـَــــیــــن
وَعَلی اُولاد الـــحُـــسـَــــیــــن وعَلی اَصــــحاب الـــحُـــسـَــــیــــن...
ب اندازه ارادتت به امام حسین (ع) کپی کن
هر کسی که خوند کامنت بزاره...مرسی
عطای کبریا حب الحسین است
مدال انبیا حب الحسین است
نبی فرمود من خودازحسینم
که اصل مصطفی حب الحسین است
نباشددین بجزحب وبجزبغض
ولای مرتضی حب الحسین است
بقای کعبه ازکرب وبلا شد
بقای کربلا حب الحسین است
تمام اعتقادم را بگویم
خدایی خدا حب الحسین است
همان رمزی که ازهرگونه غفلت
کندمارا جدا حب الحسین است
همان اصلی که زهرای شهیده
به راهش شد فدا حب الحسین است
به دردجامعه که لاعلاج است
بدان تنهادوا حب الحسین است
به شور و شوق ایام جوانی
دهدآنچه صفا حب الحسین است
حکومت گرکند مهدی زهرا
هدف درآن بنا حب الحسین است
خاطرات یک هموطن از سفر به غرب :
در کشور دانمارک با قطار سفر میکردم..
بچه ای بسیار شلوغ میکرد..
خواستم او را آرام کنم به او گفتم اگر آرام باشد برای او شکلات خواهم خرید..
آن بچه قبول کرد و آرام شد..
قطار به مقصد رسید و من هم خیلی عادی از قطار پیاده شده و راهم را کشیدم و رفتم...
ناگهان پلیس مرا خواند و اعلام نمود شکایتی از شما شده مبنی بر اینکه به این بچه دروغ گفته ای....
به او گفته ای شکلات میخرم ولی نخریدی!!!
با کمال تعجب بازداشت شدم!!
در آنجا چند مجرم دیگر بودند مثل دزد و قاچاقچی!!!
آنها با نظر عجیبی به من مینگریستند که تو دروغ گفته ای آن هم به یک بچه!!!
به هر حال جریمه شده و شکلات را خریدم و عبارتی بر روی گذرنامه ام ثبت کردند که پاک نمودن آن برایم بسیار گران تمام شد!!!
آنها گدای یک بسته شکلات نبودند...
آنها نگران بدآموزي بچه شان بودند و اینکه اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش حرفی به او زدند او باور نکند!!!
نقل از کتاب چرا عقب مانده ایم ؟
نوشته دکتر علی محمد ایزدی
تعداد صفحات : 217
پودر گیاهی ماریانا تنگ کننده واژن
----------------------