به من بده...آن سرطان دوست داشتني را ....
بگذار تمام ريه هايم از اين سَم پر شود...
بگذار اين سرفه هاي خشک نيمه شب ادامه داشته باشد...
بگذار باز هم آن پير مرد سيگار فروش...
از ديدن چهره ي خسته ي من اخمي کند...
... وبگويد مصرفت بالاست....
و هر بار اين سؤال تکراري را ميپرسد:
غمگيني....؟
ومن در جواب ميگويم:نه،تنهايم...
دوستش دارم....
کسي غير از او به عمق تنهاييم پي نبرد...